- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
شیر را در چشم اهل روضه بیمقدار کرد با کمی نان و نمک شیر خُدا افطار کرد از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید لب نزد دیگر؛ اگرچه دخترش اصرار کرد باطناً میسوخت امّا ظاهراً خاموش بود دود آهـش آسـمان کـوفـیان را تـار کرد در حیات خانه هِی چرخید و با حالی غریب زیر لب آیـات استـرجاع را تکرار کرد چارده قرن است و جز زهرا نمیداند کسی قاتل خود را چرا از خواب خوش بیدار کرد؟ بعد از آن ضربت اگر(فُزتُ وَ ربّ الکعبه) گفت یادِ زهـرا سوختن بین در و دیوار کرد ضربۀ شمشیر زهرآلوده طوری بود که مَرد، یاد از داغی و از تیزی مسمار کرد قـاتل اصلی حـیدر دست نحسی بود که لالهزار وحی را با شعله آتش زار کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
با ضربتی تـمامِ تنت سرخ گشته است بابایِ خـستهام! بدنت سرخ گشته است فوّاره زد ز فـرقِ سرت خـون تـازه و سر پنجههای بت شکنت سرخ گشته است جاری شده ست خونِ عجیبی به صورتت ای وایِ من که تا دهنت سرخ گشته است این بارِ دوّم است که آستین دهن گرفت بالا سرت ببین حسنت سرخ گشته است صورت گذاشت بر رُخِ تو دل غمین حسین رویِ کبودِ بیکفـنت سرخ گـشته است شانه زدی به گـیـسویِ طفـلانِ بیپـدر حالا دو دستِ شانه زنت سرخ گشته است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ای چـراغ سـحـر خـسـتـه دلان ای دعـای دل بـشـکـسـتـه دلان مـاهِ تــابـیــده بـه هــر ویــرانـه آشـنـا بـا هـمـه، خـود بـیـگـانـه مـونـس و هـمــدم دیــریـنـۀ مـا چــاهِ آه ســحــرت سـیــنــۀ مــا تا صف حـشـر چـراغِ دل جمع بیصدا سوخته یک عمر چو شمع داسـتـان غـم تو فـوق غـم است نـام مـظـلـوم بـرای تو کم است بـشـریّـت ســویـت آورده رجــا تـو کـجـا وسـعـت تـاریـخ کـجا ای هـمه عـمـر شده آب، عـلـی قـتـلگاهـت شده محـراب عـلـی مسجد از شوق نمازت مدهوش کوفه از بانگ اذانت به خروش شـعـلـه بـر سـوزِ دلت بـاد زده سـجــده از داغ تـو فـریــاد زده خون جاری شده بر صورت تو تـا قــیــامـت سـنـد غـربـت تـو خصم از فـرق تو قرآن وا کرد شب احـیـای تـو را احـیـا کـرد تـا شـود زخــمِ فــراقـت چــاره خون زد از فرق سـرت فـوّاره خاک با خون جـبین تو سرشت خون پاک تو به محراب نوشت کـه عـلـی گـشـت دگـر آســوده لیـک بـا تـیـغِ بـه زهــر آلــوده ای کـرامت هـمه پـایـنـده به تو قـاتـلت گـشـتـه پـنـاهـنـده به تو ای علی جان تو بگو کاسۀ شیر بوده کی پـاسـخ زخـم شـمـشیر ای به خون خفته بگو یارت کو مـالـک اشـتـر و عـمّــارت کـو باغبـان! بود و نبود تو چه شد؟ غنچه و یاس کـبود تو چه شد؟ ای دو عــالــم حــرمِ مـاتــم تـو تـا صـف حـشـر نـثــار غـم تـو اشـگ ما هـدیـۀ نـاقـابـل ماست خـانـۀ سـوخـتـۀ تـو دل مـاسـت چـاههـا آه گـذشـت از سـرشـان نخـلهـا ریـخـته برگ و بـرشان شب به سوز تو بَرد رشک، علی سفرهها پُر شده از اشگ، علی ای سـحـر مـست صـدای پـایت سـفــرههـا مـنـتـظـرِ خـرمـایـت سـرخی یـاس تـو ما را کُـشـتـه اشک عـبّـاس تو ما را کُـشـتـه ای غمت گشته هم آغوش حسین چوب تابوت تو بر دوش حسین عـاشـقـانِ شب خود را دریـاب یا عـلـی زینب خود را دریـاب زنـده شـد خـاطـرۀ هـمـسـر تـو دفـن شد در دل شب پـیـکـر تو شب روی شانه تو را میبردند چه غـریـبـانـه تو را میبـردنـد گر چه دفن تو نهان از همه بود آنکه میبـرد تو را فـاطـمه بود ای حـسین و حـسن ت دنـبـالـت مـحـسـنـت آمــده اسـتــقــبـالـت تیغ قـاتـل که جـبـین تو شکست کــمــر اُمّ بـنــیـن تـو شـکـسـت خـیـز و چـشـم تـرِ عـبّاس ببین گــریــۀ مــادر عـبّــاس بـبــیـن
: امتیاز
|
مناجات شب قدری و شهادت مولا علی علیه السلام
سـاقی بریـز بـاده که تـازه گـلـو کـنـی شرمنـده آمـدم که مـرا زیر و رو کنی پیمان شکن شدم سرِ این نفس، حق توست من را مؤاخذه سرِ این خُلق و خو کنی هر بار جای من، تو حیا کردهای ولی دستِ مرا نشد که تو یک بار رو کنی هر شب به این بهانه صدایت زدم فقط تا با دلِ شکـسـتۀ من گـفت و گـو کنی امـشب نـمیشـود به نـمـاز شب عـلـی فـکـری به حال سـائـل بیآبـرو کـنی؟ مـثـل عـبـای کهـنـۀ حــیــدر، دل مـرا آیا شـود به دست کریـمـش رفـو کنی؟ با روسیـاهی آمـدهام محـضرت که تو با اشک روضه باز مرا شست و شو کنی ای روزگار، رحم به زینب نمیکنی؟! هر چه مصیبت است فقط سهم او کنی دیــروز داغ مـادر و امـروز هـم پـدر بر این صبورِ غمزده، بغضِ گلو کنی فرقِ عـلـی شکـافـته، حالا عـقـیـلـه را نامردی است با پدرش رو به رو کنی بوسه بزن به رأس پدر چون که کربلا بایـد وصـال رأس حـسـین آرزو کـنی جز حـنجـر بـریـده که پـیـدا نـمیکـنی هرچه میان خونِ تنش جست و جو کنی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
نـدیـده غــیـر خــدا اول زمــانـش را نـرفـتـه غـیـر نبی اوج آسـمانـش را به خاک بوسی این خانه دلخوشیم، از ما خـدا کـنـد که نـگـیـرنـد آسـتـانش را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
بغض کرده چشمهایم از نگاهت بیشتر غربتت امشب شده هی سد راهم بیشتر بوی مـادر میدهد امشب تمام خـانهام چـادرم؛ سـجـادهام؛ شال سیاهـم بیشتر میشود امشب بمانی پیش چشم دخترت باشی از امشب پدر پشت وپناهم بیشتر کوفه از اول سر نـاسـازگاری میزند میشود آخر همین جا قتله گاهم بیشتر راستی با بغچۀ مادر چه کاری داشتی یا که من میترسم و در اشتباهم بیشتر بغض های مجـتبی آخر بهم میریزدم اشک چـشمان حـسینت آه آهـم بیـشتر
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
آن شب دوباره رفت پشت در به هم ریخت با روضههای حضرت مادر به هم ریخت آیات کـوثـر را فـراوان خواند آن شب از اول شب ساقی کـوثر به هم ریخت قــلابــۀ در چــنــگ زد بـــر دامـن او با یاد مـیخ در یـل خـیـبر به هم ریخت مـحـراب را آمـادۀ مـعــراج خـود دیـد با دیدن اشک علی منـبر به هم ریخت جوری به فرق مرتضی شمشیر زد که با ضربۀ سنگین ظالم سر به هم ریخت آه از نــهــاد جــبــرئــیـل آنـجـا درآمـد ارکان هستی در غم حیدر به هم ریخت از نــالــۀ فُــزت و رب الـکــعــبــۀ او عرش خدا همراه پیغمبر به هم ریخت با آنکـه حـیـدر گـفت دستم را نگـیـرید با دیدن رنگ رخش دختر به هم ریخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام
دریـا شدی و در غـم دریـا گـریـستی هر شب به یـاد مـاتـم زهـرا گریستی سی سال زندگی تو اینگونه طی شده یا غصه خوردی از غم او یا گریستی سی سال بعد فاطمه کم نیست یا علی سی سـال بعـد فـاطـمه تـنهـا گریستی نهج البلاغه شرح نمیخواست بیش از این گـفـتی و گـفـتی آخـرش اما گـریستی آن اشکهـای ریخـتـه دُرِّ نجـف شـدند آب روان شـدنـد هـمـه تـا گـریـسـتـی بوسه زدی به دست عـلـمدار کـربـلا شایـد که از خـجـالـت سـقّـا گـریـستی مـرهـم نداشت طاقت زخـم سر تو را امـا تو در مـصـیبت سـرها گـریستی گـفـتی تـمـام واقـعـهها را که عـاقـبت زینب اسیـر میشـود، ایـنجا گریستی از مـاتم تو عـرش خـدا گـریه میکند امـا تـو بـر مـصیب زهـرا گـریـستی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا میان سجدهام وا شد گره از کار و بارِ من نبودی تا ببینی از فراغت، تا شدم زهرا اگر چه بودهام روزی یگانه فاتح خیبر پُر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا یتیمان را شریک غصه و سختی اگر بودم دلیل گریههای عـترت طاها شدم زهرا حسین و مجتبی را یک طرف همنالهام اما ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا به یاری حسینت ساقی لب تشنه آوردم مـنم سـاقی و مداح لب سقا شدم زهـرا پُر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک به حال احتزار از فکر عاشورا شدم زهرا در اینجا خیمهای دارم کنارم باغی از گلها ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم دمی هم غصهدارِ زینب کبرا شدم زهرا
: امتیاز
|
مناجات شب قدر با خداوند رحمان
ما نمک پروردهها مدیون احسان توأیم حال ما خوب است شبهایی که مهمان توأیم بوی رحمت میرسد از سفرههای ماه عشق ما به امـید عـطـای تو سر خـوان توأیم این به تو محتاج بودن عزّت دنیای ماست فخر دارد فخـر، اینکه از گـدایان توأیم با تـمام روسیـاهی هم کـلامت میشویم هر سحـر مـأنـوس با آیـات قـرآن توأیم ما به دیوار کرم عمریست تکیه دادهایم در مناجات سحـرها سر به دامان توأیم درد ما دلدادهها درد حرم را دیدن است درد ما عشق است ما محتاج درمان توأیم در نجف، طعم مناجات از عسل شیرین تر است یاعـلی، عشق خدا، دل تنگ ایوان توأیم
: امتیاز
|
مناجات شب قدر با خداوند رحمان
شـب قـدر آمـده یـا رب نـگـاهی بـه درگــاه تـو آمـد روســیـاهـی یگـانه جان پـنـاهـم ربی الـعـفـو بـبـخـشـا اشتـبـاهـم ربـی العـفـو تو مقـصـود دعـاهـای مـجـیـری تو منظور من از جوشن کبیری بگو بخشیدهای این خونجگـر را گـنـهـکـار شب قـرآن به سـر را خدا! عـبد تو مهـمان کریم است سرش در زیر قـرآن کریم است خودت بشـنو فغـان و نالهاش را عـطا کن روزی یکـسـالهاش را بـه حـق فـاطـمـه بـشـنـو دعـایـم عــزادار عــلـی شـیــر خــدایــم الــهــا، ربــنــا اســتـــغــرالــلـه بـه حـق مـرتـضی اسـتـغـفـرالله
: امتیاز
|
مناجات شب قدر با خداوند رحمان
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست تا شب احیای تو کارم توسل کردن است قصد دارم خویش را احیاء کنم تا وقت هست نامۀ اعمال من را میدهی در دست راست زود باید برگه را امضاء کنم تا وقت هست من امان میخواهم از« یومَ یَعَضُّ الظّالم»ت تا سحر مولای یا مولا کنم تا وقت هست آرزوهـای دراز، عـمـر مرا بر باد داد مینشینم با خودم دعوا کنم تا وقت هست ای «رفیق لا رفیق له» شدم من بی رفیق با تو حالا آمدم نجوا کنم تا وقت هست من نه آنم که «یُصِرُّونَ علیالحِنثِ العظیم» آمدم خـوب با تو تا کـنم تا وقـت هست کاشکی با یا کریم العـفوهای نیمه شب بین خوبانت، خودم را جا کنم تا وقت هست عاشقی بی دست و پایم دست داده در دعا روضهای جانکاه دست و پا کنم تا وقت هست دست من زیر عبا و پیکرت روی عبا چارهای باید بر این اعضا کنم تا وقت هست عمهات را میبرم از حـلـقۀ نامحرمان تا مراعات دل زهرا کنم تا وقت هست ای علی این خندهها در کوفه بدتر میشود کاش فکر معجر زنها کنم تا وقت هست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
امشب نمیشد مات چشمان تو باشم مـات نـگـاه تـو پـریـشـان تو بـاشـم بغضم گرفته بوی مادر میدهی باز انـگـار بـایـد سـوگ پـنهـان تو باشم حال و هوایت فرق کرده دست بردار با من بـمان تا بـاز مهـمـان تو باشم باش و تـمام لحـظهها را دیـدنی کن بگذار عمری سر به دامان تو باشم با بغـچۀ مـادر چـرا سرگـرم بودی انگـار بـاید اشـک سـوزان تو باشم مگذار تا در کوفه سرگردان بگردم بگـذار تا مهـمـان چـشـمان تو باشم من دخترم دختر همیشه عشق باباست مثل هـمـیشه خـواسـتم جان تو باشم بابا دوبـاره بغـض کرده چـشـمهایم غربت کویرت کرده باران تو باشم؟
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
کمی نان و نمک خورد و همین شد سهمِ افطارش نمک میخورد بر زخم دلِ از زخم سرشارش گلویش بود اسیرِ استخوان و خار در چشمش لبش را میگَزید از دردهای «حیدر آزارش» برای دلخوشی دخترش لبخند بر لب داشت نگاهش غرق غم بود و لبش میکرد انکارش فقط «انا الیه الراجعون» میگفت با گریه شبی که با همه شبها تفاوت داشت اذکارش نگاهش سمت بالا بود و اشکش بر زمین اما تمام آسمان را خیس کرد از گریه؛ رگبارش خلاصه تا سحر بیتاب بود و شوق رفتن داشت پدر بی اعتنا به نالۀ «بابا بمان» میرفت تمام «اشهد انَّ علی» سمت اذان میرفت کلونِ دربِ خانه دست بر دامان او میشد زمین هم التماسش کرد، اما آسمان میرفت شکوه قـامتش زیر فشار بار غـم خم شد ولی سوی عزیزِ قدکمانش قدکمان میرفت هوای کوچۀ پشت سرش میشد زمستانی که از جسم زمین با هر قدم انگار، جان میرفت جناب بهترین خلق خدا روی زمین و عرش به مهمانیِ شوم بدترینِ مردمان میرفت همینکه قـبلۀ سیـارِ کعـبه رفـت تا مسجد همان لحظه که محراب اتفاقی را خبر میداد علی «فزت و رب الکعبه»اش را داشت سر میداد به دست قاتلش رقصید شمشیری پُر از کینه چه شمشیری که سرتاپاش بوی میخ در میداد نگاه غـرق خـونِ ماه نخـلـسـتانیِ کـوفـه خـبر از اتـفاق تـازۀ «شقالقـمر» میداد زمین لرزید و ارکان هدایت هم ترک برداشت پدر وقتی که میلرزید و تکیه بر پسر میداد برای دیدن یارش؛ خودش را خوب زیبا کرد محاسن را خضاب از سرخیِ خون جگر میداد و بـا اِعـرابهـای خـونـیِ آیـات قـرآنـی
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
وقتی مَلک شیـون به دنیای سحر زد اشک فلق مثل شـفـق از دیده سر زد فـریـاد ارکان الهدا پـیـچـید در عرش طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد بـا ضـربـۀ تــیـغ نـفـاق انـگـار پـایـی یک بار دیگر ضربهها به قلب در زد آلـوده بر زهـر جـهـالـت بود شمشیر آن جهل افزون تر امامت را شرر زد از حصر خار و استخوان آسوده میشد در حالت سجده قفس بگشود و پر زد چشمی که قبل از آفتاب صبح باز است پلکی به مِهر شهر خود با چشم تر زد دخـتـر سر بابا به دامـانـش گـرفت و گـلـبوسه بر گل زخم رخسار پدر زد چندین ستاره نوحهخوان شمس بودند در گوشهای از خانه بر سینه قمر زد آمـد بـه اسـتـقـبـال، کـوثـر از سُـرادق وقـتی که سـاقی پای در راه سفـر زد در روز عاشورا حسینش از علی گفت دشمن به گـودال با قـوای بیـشـتر زد
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
مهمانِ دختر است علی، جز نمک نخورد یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد دختر به گریه گـفت که مهمانِ من مرو شالش گرفت حـلـقۀ در: جـانِ من مـرو پیـشِ یـتـیـمها پـدری سـر به زیـر رفت این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت مسجد رسـید روضـۀ خود را به پا کُـنَد مـسـجـد رسـیـد قـاتـل خود را صدا کـند تا ضربه خورد بُغضِ پریشانیاش شکست تا ضربه خورد صفحۀ پیشانیاش شکست جبریل پیـشِ ضربۀ او شهـپـرش گرفت از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت اُفـتـاده است بر رویِ سجـاده پـیـکـرش اُفـتـاده مـثـلِ فـاطـمـهاش وای با سـرش محراب غـرق آتـش و سیـلی و دود شد سر ضربه خورد گوشۀ چشمش کبود شد خَم شد گمان کنم که به دیوار خورده است شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده است خون میچکید از سر و روی و محاسنش زهـرا رسیده بود، در آغـوش محـسـنش رویِ عــبـای سـرخ ولی خـانـه میرود چـشم انـتـظـار دارد عـلی خـانه میرود آهــسـتــه گـفـت آه عـبـا را رهــا کـنـیـد زیـنـب دَمِ در است؛ مـرا رویِ پا کـنـیـد ماندم حسن که زیر بغـلهاش را گرفت یا باز چـشـم زیـنـب کـبـراش را گـرفت ایـنـبــار شُـکــر کـه زیـنـب عـبـا نــدیـد ایـنــبــار شـکــر کــه او بــوریــا نــدیـد
: امتیاز
|
مدح مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
من ای ولی شـناسان نشناختم عـلی را این کار نیست آسان، نشناختم عـلی را در خاک جستم او را، ز افلاک آمد آوا عرش است جای جانان، نشناختم علی را شد کعبه زادگاهش، محراب قتلگاهش ز آغـاز تـا به پـایـان نـشناختم علی را گفتم که جبرئیلا جان علی، علی کیست؟ گـفـتـا قـسم به قـرآن نـشناختم عـلی را گفتم علی خدا نیست، گفت از خدا جدا نیست ماندیم هر دو حـیران نشناختم علی را شاهی که تاج سر بود در باغ کارگر بود این دید و گفت سلمان نشناختم علی را قـنبر لباس نو داشت حیدر ردای کهنه بنگر غـلام و سلطان نشناختم علی را نان جوین غذایش، گردون به زیر پایش او را فـرشته دربـان، نشناختم علی را گـفــتـم اگـر بـگـویـم دردم دوا نـمـایـد نـاگـفـته کـرد درمـان نشناختم علی را دنبال او دویـدم، بـشـناسـمـش، شـنـیدم هرگـز ندارد امکـان، نشناختم علی را نجوای غـیرت الله با آب بود و با چـاه می گفت راز پنهان... نشناختم علی را شیری که لافتی بود فتّاح غزوهها بود مظلوم بود به دوران، نشناختم علی را در خانه اش نشاندند، بر مسجدش کشاندند نشکست عهد و پیمان، نشناختم علی را راندند از بر او را، خواندند کافر او را بـود اولـین مسـلـمان نـشناختم علی را توصیف او "کلامی" در شعر ما نگنجد ما مور و او سلیمان، نشناختم علی را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چه خوش بر لب که بسم الله الرحمن الرحیم افتد و یا بر لب نوای یا عـلی و یا عظیم افتد چه خوش بر شوره زار دل گذاری از نسیم افتد چه خوش باشد که سائل کار و بارش با کریم افتد چه خوش عبدی که تا آخر گدای پنج تن باشد چه خوش نوکر که ارباب دو دنیایش حسن باشد مدینه امشب از یمن حسن باغ جنان گشته دوباره عالم پیر از گل رویش جوان گشته دوباره نور پیغمبر به دنیاها عیان گشته همان که نور حق در قاب چشمانش نهان گشته بگو تبریک بر ثارالله و بر حضرت زینب که زهرا مادر و شاه نجف بابا شده امشب دلا بنگـر که در ماه مـبارک مـاه تابـیده چه زیبا روی دست فاطمه با ناز خوابیده علی چون روی ماه مجتبای خویش بوسیده گشوده چشم، طفل و بر امام خویش خندیده جهان چون شام تاریکی و مهتابش حسن باشد حسین ارباب عالم لیک اربابش حسن باشد بیا افطار خود واکن بگو جانم حسن جانم کرامت را تو معنا کن بگو جانم حسن جانم کویر دل چو دریا کن بگو جانم حسن جانم و جا در قلب زهرا کن بگو جانم حسن جانم حسن سبط نبی آری حسن نور جلی باشد حسن شیر جمل بود و سپهدار علی باشد علی چون خاتم احمد حسن نقش نگین باشد حـسن بنگر عـلمدار امیرالـمومنین باشد حسن آقا، حسن مولا، معزالمومنین باشد حـسن مـولا و استاد یـل اُمُّ البـنـین باشد اگر مولا کند جلوه میان نه فلک یک دم تمام حُسن یوسف میرود از خاطر عالم به دل مهر حسن دارم حسن را دوست میدارم همیشه هر کجا یارم حسن را دوست میدارم به عشق او گرفتارم حسن را دوست میدارم شده مولا کس و کارم حسن را دوست میدارم امـام آخـریـن مـا بـه آقـائـیـش مـینـازد میآید، از برای او حریمی ناب میسازد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای خوش آن بنده که از خاکِ تو سر بردارد مـرحـبـا بر اثـری کـز تـو اثـر بـردارد هر دلی عشقِ تو آموخت خدا خواه شود که ز سر چـشـمۀ توحـیـد خـبر بردارد بر جمال تو قسم چهـرۀ معـصومِ تو را دست نـقـاش ازل وقـت سـحـر بـردارد صاحب کعبه تویی دورِ تو بایست طواف آنکه حاجی است تو را بار سفر بردارد آفـتـاب از نـظـرِ حُـسن تو سر بر آوَرد شب ز گیسوی شما قرص قـمر بردارد رطب از لعل تو در ماه مبارک رطب است بوسه آن بوسه که از کامِ جگـر بردارد مشکل آن نیست که دل تا شب احیا نرسد مشکل آن است که جشن تو به ما جا نرسد خـانه فـاطـمه را مُشک خـتن میریـزد یـا گـل یـاس به دامـان چـمـن میریـزد گـفت پیـغـمـبر اکرم که از الطاف خـدا ماه پاره است که بر دامن من میریزد ز کَـرم خـانـه تـوحـیـد خـبـر آمده است کَـرم و جـود ز احـسـان حسن میریزد او گرفتار من و توست نَه ما عاشق او رحمـتـش وقت گـرفـتار شدن میریـزد گُلِ خوشبوی گلستان بهشت است حسن که ز سبزِ نفسش دشت و دمن میریزد این هـمـه نـغـمـۀ زیـبـا که مـؤذن دارد اَشهدِ اوست که از غنچه دهن میریزد قاریِ فـاطـمه لب را به سخن بگـشوده گـو به قـاری نَـزَند درب دگـر بیـهـوده سیـنـهها جای تو ای قـبـلۀ اَسرار حسن شیعهها در طلب وصل تو ای یار حسن ما کجـا و طلب روی تو ای روی خـدا ما خـریدار و تویی یـوسف بازار حسن گفتگوی من و تو صحبت عبد و مولاست دارم اُمّـیـد دهـی رخصت دیـدار حـسن لا اقـل این شـده در نـامـۀ اعـمـالم ثبت همه عـمـرم به تـمـنـای تو دلـدار حسن بخدا هر دو جهان را به حـسن مدیـونیم شیعه را سیره و رفتارِ تو معـیار حسن این وطن را که به ایرانِ رضا معروف است با قـدوم تو شده فـتـح، عـلـمـدار، حـسن ما اگر این همه در چـشم جـهـان آقائـیم ما مسلـمـانِ حـسین و حـسـن زهـرائـیم بـوی حـج میدهـد این قـامت رعـنا آقـا یعـنی اوصافِ طـوافـی تو به معـنـا آقا دست در دستِ قنوتِ تو به درگاه خداست چه صفـایی است تو را وقـت تـمـنّـا آقا رویت ای قرص قمر ماه شب چارده است شـب مــیــلاد تـو مـا را شـب یـلـدا آقــا چون علی توشه ما در دل شب پخش کنی سـائـلـی روز نـدیــد آن قــد و بــالا آقـا با یتیمان همه جا دستِ نوازشگرِ توست دردها از تــو پــذیـــرنـــد مــــداوا آقــا دوستان را که خجالت زده فرمایی هیچ دشـمـنـان هـمه ز تو بـیـنـنـد مـدارا آقـا خُلق نیکوی تو سوگـند که دل را بِـبَرد خـم ابـروی تو سـوگـند که دل را بِـبَرد رشته مِهر حسن جان جهان میخـواهد بخدا معـرفـتـت تاب و تـوان میخواهد نه به یک عصر تو را شیعۀ تو بشناسد لشگـر کـامـل تو طول زمان میخواهد غـربتت جـمـع کـنـد اُردویی از دلها را این غریب است که اصحابِ گِران میخواهد صلـحِ تو جـاذب دلـهـاست خـدا میداند و شناسانـدنِ تو نـطق و بیان میخواهد هیچ کس مثـل تو اَسرارِ دلِ کوچه ندید سرِّ حق لَختِ جگر داغِ نهان میخواهد به غریبیِ تو سوگند حسین است غریب وِرنه یک روز نه هفتاد و دو جان میخواهد دلِ مادر حـسنی و دل تو مـادری است با حسین و حسن آوازه ما حیدری است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یا علی و یا عـظیم و یا غفور و یا کریم میبَرم نام کریم و میپرم چون یا کریم سخت محـتاج کـرامت آمدم من تا کریم زخم سائل را که مرحم مینهد الا کریم؟ نـیـمـۀ مـاه خـدا، مــاه خــدا پـیــدا شـده فاطمه مادر شده است و مرتضی بابا شده با کلافی نخ بیا رو سوی این بازار کن دل بر این دریا بزن بر عاشقی اقرار کن بر در این میکده بنشین و هی اسرار کن روزه را یک بار هم با می بیا افطار کن سفرۀ ما با کراماتش پُر از نان میشود با حسن کار گدا هم جود و احسان میشود حُسنِ هستی، حسِ زیبایی، کریم اهلبیت شـور شیـرینیِ شـیدایی، کـریم اهلبیت پور زهرا، پور مولایی، کریم اهل بیت بی نظیری، شاهِ یکـتایی، کریم اهل بیت ما هـمه یـکـتـا پـرستانِ سرِ کـویِ توأیم می نخورده جزوِ مستانِ سرِ کوی توأیم هم، چو زهرا و رسولی هم شبیه حیدری هم شجاعی هم دلیری هم یل و نام آوری مِثـلِ تو دنـیـا نـدارد دلـسِـتـان دیـگـری عشق قاسم هستی و تو از عسل شیرین تری افتخار من به در گاه تو خادم بودن است از مقاماتت همین بابای قاسم بودن ست قاسمت فرمود: شیرین است شورِ کربلا درسـهـا داده مـرا مـردِ غـیـورِ کـربـلا من غرورم را گرفـتم از غـرورِ کربلا قول دادم من به آن قـلب صبـورِ کربلا انتـقـام از قـاتـلانِ نـوکـرانِ خـواهـرت من بگیرم از سعودی ها به اذن مادرت از تو میگـیرم همه امّید را، تـدبـیر را از غلاف آرم برون مولا اگر شمشیر را صد جمل سازم، کنم خم قامت تزویر را یا علی گویان زنم من گردن تکـفـیر را انتـقام حـملهٔ داعـش بگـیرم « با علی» حک کنم بر سر در شهر مدینه « یا علی» من سعودی و سپاهش را به آتش میکشم حامیان رو سیاهـش را به آتش میکشم داعش و پشت و پناهش را به آتش میکشم آن درخت و این گیاهش را به آتش میکشم «۱» ما ریاض و جدّه را با خاک یکسان میکنیم کـلِّ دنـیا را برای تو شبـسـتان میکـنیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مینویسم امشب از روی کریم اهلبیت مینویسم از خـم مـوی کـریم اهلبیت از قـد و بـالای دلجـوی کریم اهلبیت از حریم قدسی از کوی کریم اهلبیت مینویسم تا حسن باشد گـدای این درم تا نفس دارم به تن بر مجتبی من نوکرم شد مبارک اینچین ماه مبارک با حسن ذکر این شبهای عالم یا علی و یا حسن «لا فـتی الا علی و لا کریم الا حسن» شد حسین آقا و بر آقای ما مولا حسن هستِ عالم هست از هستِ کریم اهلبیت ما مـسلـمـانـیم با دست کـریـم اهلبیت برکت هر سفره از نان حسن بود از قدیم آیۀ مشکل گشا، جان حسن بود از قدیم درد ما را نسخۀ درمان حسن بود از قدیم گوییا جبریل مهمان حسن بود از قدیم او کریم است و گدا را اوست یاری میکند از قدیم این سفره را او سفره داری میکند در دل بـیـراههها او روبـراهم میکند در سـپـاه کـربـلا جـزو سپاهـم میکند تا که میگویم حسن، زهرا نگاهم میکند با گـدایی حسن یکـبـاره شـاهم میکند اوست رزق آسمانها و زمین را میدهد با نگاهی او برات اربعـین را میدهـد کیست او وجه خدا فرزند ختم المرسلین از ازل تا صبح محشر او معزالمومنین اوست در عالم عـلمدار امیرالمومنـین اوست آقا اوست مـولای یل اُمُّ البـنـین او کریم اهل بیت است و به عالم دستگیر اوست بر نعم الامیر عالمین نعم الامیر
: امتیاز
|